به گزارش فرهنگیان پرس، از عمل زخم حنجرهاش برمیگشت؛ از آلمان، به ضرب و زور دستگاهی فشرده بر گلو. اما آمده بود تا در شبی از «شبهای شعر گوته» حضور داشته باشد. پزشکش گفته بود: «اگر حنجرهات را عمل کنیم دیگر نمیتوانی حرف بزنی.» و او پاسخ داده بود: «من گفتم که چه خوب! چون من از جایی میآیم که آدم هر چه حرف نزند بهتر است.» محمد قاضی، از پس سالها نوشتن و ترجمه آمده بود تا از آزادی بگوید و از انسان، آمده بود تا به قول خودش، رسالت انسانی و ادبیاش را بهجا بیاورد.
قاضی را اهالی کتاب و ادبیات، چه آنها که سر و کارشان با نوشتن است و چه آنها که فقط میخوانند، محال است بهجا نیاورند یا ترجمهای از او در کتابخانهشان نداشته باشند. این محال از آنجا میآید که قاضی چندین شاهکار ادبی جهان را در زمان حیاتش به فارسی برگردانده است و بعضاً از این آثار ترجمههای دیگری هم در دست نیست. بیایید با هم فقط و فقط چند عنوان از این کتابها – که اغلبشان رمان هستند- را مرور کنیم: «زوربای یونانی» نوشته «نیکوس کازانتزاکیس»، «دون کیشوت» نوشته «میگل سروانتس»، «سپیددندان» نوشته «جک لندن»، «شاهزاده و گدا» نوشته «مارک تواین»، «نان و شراب» نوشته «اینیاتسیو سیلونه»، «دکامرون» نوشته «بوکاچیو»، «مادر» نوشته «پرل باک» و…. این عناوین بزرگ تنها تعداد محدودی از چیزی نزدیک به هفتاد عنوان ترجمه محمد قاضی هستند که هر کدام ما بیشک یکبار در عُمرمان با یکی از آنها مواجه شدهایم. قاضی به اعتبار همین ترجمهها و زبان فارسی کم نقصاش نامی ماندگار در تاریخ ادبیات ترجمه ماست.
قاضی کار ترجمه را از اواسط دهه بیست شمسی آغاز کرد و بهخاطر همین تقدم زمانی به نوعی از نسل اول مترجمان ادبیات مدرن شناخته میشود. گرچه تعداد ترجمههای قاضی از ادبیات کلاسیک اروپا به زبان فارسی کم نیستند، اما انتخاب و نگرشش در ترجمه، او را در نسل اولیه مترجمان مدرن قرار میدهد. محمد قاضی نیز مانند اغلب همتایانش بیش از هر چیزی به ادبیات و زبان فرانسه گرایش داشت و اغلب ترجمههایش را از این زبان به فارسی انجام میداد؛ حتی اگر نویسنده اثر فرانسوی زبان نبود. تارهای صوتی قاضی بر اثر سرطان حنجره در سالهای دهه پنجاه آسیب دید و در واقع حنجرهاش را از دست داد، اما دست ترجمه کردنش را تا زنده بود، از دست نداد.
- منبع خبر : ایران انلاین